www.iiiWe.com » شام

 صفحه شخصی سحر سرلک   
 
نام و نام خانوادگی: سحر سرلک
استان: تهران - شهرستان: تهران
رشته: کارشناسی ارشد عمران - پایه نظام مهندسی: سه
شغل:  طراح سازه
شماره نظام مهندسی:  10-3-0-56317
تاریخ عضویت:  1388/12/22
 روزنوشت ها    
 

 شام بخش عمومی

11

مردی دیروقت خسته و عصبانی از سر کار به خانه بازگشت.دم در پسر پنج ساله اش را دید که در انتظار او بود.
- بابا!یک سؤال از شما بپرسم؟
- بله حتما.چه سؤالی؟
- بابا شما برای هر ساعت کار چقدر حقوق می گیرید؟
مرد با عصبانیت پاسخ داد:"این به تو ارتباطی ندارد.برای چه می پرسی؟"
- فقط می خواهم بدانم . بگویید دیگر!
- اگر می خواهی بدانی خوب می گویم 2000 تومان.
پسر کوچک سرش پایین انداخت و بعد به پدرش نگاه کرد و گفت:"پدر می شود به من 1000 تومان قرض بدهید؟"
مرد بیشتر عصبانی شد و گفت:"اگر دلیلت برای پرسیدن این سؤال فقط گرفتن پولی از من برای خریدن یک اسباب بازی مزخرف بگیری به اتاقت برو و فکر کن که چقدر خودخواهی.من هروز سخت کار می کنم و برای چنین رفتار های کودکانه ای وقت ندارم."
پسر کوچک آرام به اتاقش رفت و در را بست. مرد نشست و باز هم عصبانی تر شد."چطور به خودش اجازه می دهد فقط برای گرفتن پول از من چنین سؤالاتی بپرسد؟"بعد از حدود نیم ساعت مرد آرام شد و فکر که شاید رفتارش با پسر خردسالش کمی خشن بوده است.شاید واقعا چیزی نیاز داشته که 1000 تومان طلب کرده بود.به خصوص اینکه کم پیش می آمد پسرک چیزی بخواهد.
مرد به سمت اتاق پسر رفت و در را باز کرد.
- پسرم خواب هستی؟
- نه پدر بیدارم.
- من فکر کردم شاید با تو خشن رفتار کرده ام .امروز کار سختی داشتم و همه ی ناراحتی هایم را سر تو خالی کردم بیا این هم آن 1000 تومانت.
پسر کوچولو نشست و خندید و فریاد زد :"متشکرم بابا" بعد دستش را زیر بالش برد و یک اسکناس 1000 تومانی مچاله شده درآورد.
مرد وقتی دید پسر کوچولو خودش پول داشته دو باره عصبانی شد و گفت:"با اینکه خودت پول داشتی چرا از من پول خواستی؟"
پسر خنده کنان گفت:"چون پولم کافی نبودولی الآن هست. حالا من 2000 تومان دارم.آیا می توانم یک ساعت از کار شما را بخرم تا یک ساعت زودتر به خانه بیایید.چون دوست دارم با شما شام بخورم..."

پنجشنبه 6 آبان 1389 ساعت 12:25  
 نظرات    
 
امیر خشوعی 17:58 آدینه 7 آبان 1389
1
 امیر خشوعی
بسیار زیبا و آموزنده ممنون
رابین صدیق پور 16:51 شنبه 8 آبان 1389
3
 رابین صدیق پور
سلام
خیلی لطیف بود.مرسی.
مجید صابر 12:36 یکشنبه 9 آبان 1389
6
 مجید صابر
گاهی اوقات اینقدر درگیر کارها می شویم که یادمان می رود هدف از کار کردن ، داشتن زندگی خوب و آرام که تازه همه اینها مقدمه ای است برای بودن و لذت بردن در کنار خانواده می باشد.
مرضیه پورمجیدی 15:28 یکشنبه 9 آبان 1389
6
 مرضیه پورمجیدی
بیا تا حال یکدیگر بدانیم
مراد هم بجوییم ار توانیم
ممنون
محمد مهدی مدرس نیا 21:59 یکشنبه 9 آبان 1389
3
 محمد مهدی مدرس نیا
کاش همیشه بچه میماندیم.
محسن نگهبان 08:51 یکشنبه 16 آبان 1389
6
 محسن نگهبان
چیست این ملک سلیمان که به گورش نبریم
توشه از رشک و تمع ، خرقه مهیا سازیم

توشه جهل و جهان را به تمنا بکشیم تا سر گور
لیک ای دل غافل، توشه تهی است از لبخند
محسن حبیبی کیاابادی 21:17 شنبه 28 اسفند 1389
2
 محسن حبیبی کیاابادی
با سلام خدمت شما دوست عزیز وگرامی
جالب بود